پارت بیست و هشتم :

با پشت آستین صورتم رو پاک کردم و با جدیتی آمیخته به ناامیدی گفتم: نه نیست، من بیست و یک سالمه، چهار ماه دیگه هم میرم تو بیست و دو.

یعنی تو بیست و دو ساله که من و می‌شناسی، بیست و دو ساله که هر روز می‌بینیم، باهام حرف میزنی، صدام و می‌شنوی، شب‌ه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.