پارت هشتاد و چهارم :



یکم بعد، درحالی که هممون دور هم نشسته بودیم و از هر دری حرف می‌زدیم، میثم به طور خیلی ناگهانی زیر خنده زد و گفت: بابا چرا عین این پیرزن پیر مردا یه گوشه نشستید؟ مثلا تولد منه ها، یه دستی یه جیغی یه آهنگی چیزی بخونید خب پدر سوخته ها! 

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.