پارت هشتاد و چهارم

زمان ارسال : ۹۹۹ روز پیش

با رفتن لعیا، حسام سمت اتاق رفت و در را باز کرد. نیهان دکمه‌های مانتوی کاربنی رنگش را می‌بست و با لبخند به کت شلوار همرنگ مانتواش که روی تخت گذاشته بود، اشاره کرد:

- بیا این کت شلوار رو بپوش.

حسام دستش را به چارچوب در تکیه داد و لب زد:

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید