پارت هشتاد و سوم

زمان ارسال : ۱۰۰۱ روز پیش

باران بهاری باریدن گرفته و بوی نم خاک و سبزه از پنجره‌ی باز سالن به داخل قدم گذاشته بود. لعیا مقابل نیهان نشسته و فنجان داغ قهوه میان دست‌های سرد از اضطرابش بود. این پا و آن پا داشت تا چطور حرفش را بزند و از رفتن بگوید. از اینکه اصلان برایش خط و نشا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید