بی محابا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت نوزده :
با رسیدنم به دم در اتاق چشمم به الهه افتاد که با وحشت به کمدم چسبیده بود و نگاهش به روبرو بود.
با نگرانی به سمتش رفتم.
- چیشده الی؟
با لبهایی لرزون انگشتش و به سمت جلو دراز کرد و چیزی رو نشونه رفت؛ با تعجب به مسیر انگشتس خیره ش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آروشا
۱۳ ساله 70احساس می کنم تو این مهمونی نه تنها آرادا میبینه بلکه بدبختیاش از همین نقطه شروع میشه و دیگه رنگ خوشبختیو نمیبینه