افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت سی و پنجم :
آفره دور خودش چرخید و یکی از کتابها را برداشت و کنار دیوار تکیه زد. یک صندلی بیشتر وجود نداشت. من پوست بزی که کنار یکی از صندوقچهها بود را برداشتم و خواستم پهنش کنم تا رویش بنشینیم. هوم گفت:- به آن دست نزن.
-چرا؟
کف پوست را به سم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
هستی
۰۰ ساله 20عاشقه هرماس شدم 😘😍شد کراشم 😂😂😂اخه خیلی عزیزه نمیدونم چرا کلا خودن خرم کراشمم خرتره خودم 🤣🙌