افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت سی و چهارم :
آفره با دیدن او در طبابتخانه دلهره گرفت و با نگرانی پرسید:- برای آبتین اتفاقی افتاده؟
هوم جواب داد:- نه.
-پس چه شده؟
من گفتم:- راه را باز کن تا هوم برود خودم برایت خواهم گفت.
اما آفره از مقابلش کنار نرفت و پرسید:- میتو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
هستی
۰۰ ساله 20واااای من عاشق هرماس شدم 😂🤩کاش منم ی هرماس👻داشتم یا ادم کوتوله👀😂😁خوشم میاد هومن ادم با وژدانیه میتونست راحت کلی مدارک نقشه برداره از زیر زمین ولی دست ب هیچی نزد 👏