افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت سی و دوم :
نفس عمیقی کشیدم و بازدمم را ذره ذره بیرون فرستادم. با این شگرد تپشهای قلبم کمکم آرام گرفت اما التهابِ صورتم قصد نداشت فروکش کند. باید حواس خودم را پرت میکردم. روی پهلو چرخیدم و دستِ سرد آفره را میان انگشتانم گرفتم. همیشه او حواسش به من بود و از من ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
خدای شرارت
00به به ...شیشم جان تشریف فرما شدند...چه اکور پکور هم هست شیشم ...غرور و خوشگلی ازش همینجوری اویزونه