پارت سی و یکم :

آفره پرسید:-مگر چه شده؟ چرا می‌ترسی؟ آبتین که نمی‌تواند آنچه نوشته‌ای را بخواند. مطمئن باش آن نامه به دست هوم می‌رسد.

 زین اسب پدر را رویش گذاشتم و سوار شدم:- به تو گفتم آن نامه را فقط به هوم بده. خطر بزرگی کردی آفره. 


خواستم راه ب ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.