پارت سوم

زمان ارسال : ۱۲۳۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

مهرانا دست‌هاش رو از روی زانوهاش برداشت و صاف ایستاد.

دست لرزونش رو به سمتم گرفت و در حالی که نفس نفس می‌کشید، زیرلب گفت: خدا لعنتت کن... کنه! نذاشتی ماسکم رو بزنم... اگه یکی بشناستم چی؟!

- الان باید نگران چیزهای مهم‌تری باشی!

اخم‌ه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.