افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت بیست و هشتم :
*****
در هشت ضلعی نشسته بودم و به مادر چشم دوخته بودم. به خاطر دستم دف و چنگ نوازی را به وقت دیگری واگذار کرده بودیم اما کتاب خواندنم همچنان ادامه داشت. مادر روبه رویم نشسته بود و هدایایی را که خانوادههای اشراف بعد از شنیدن ازدواجم با شاهزاده ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
.....
90خانوم نعیمی دستتون طلا خیلی رمان جذاب و عالی نوشتین و پارت های طولانی میزارین..