پارت بیست و هشتم :

*****

در هشت ضلعی نشسته بودم و به مادر چشم دوخته بودم. به خاطر دستم دف و چنگ نوازی را به وقت دیگری واگذار کرده بودیم اما کتاب خواندنم همچنان ادامه داشت‌. مادر روبه رویم نشسته بود و هدایایی را که خانواده‌های اشراف بعد از شنیدن ازدواجم با شاهزاده ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.