پارت بیست و هفتم :

آب از روی شنل کوتاهش می‌چکید. تیر وکمانش را به گردن آویزان کرده بود ‌و شکار خرگوشی در دست داشت.‌ برخلاف من که لبخند بر لبم بود او اخم به چهره داشت و از دیدنم اصلا خوشحال نشده بود. از تپه پایین آمد و با دندان‌های قفل شده از عصبانیت گفت:- در اینجا چه م ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.