پارت بیست و ششم :

دستم از روی سر اسب سُر خورد و چشمانم بین مادر و پدر به گردش درآمد. ناباور از آنچه شنیده بودم، با دهان باز گفتم:- چه گفتی؟


پدر افسار اسبِ جدید و اسب خودش را به یوکو داد و ناراضی به طرف حیاط شرقی رفت. مادر اهمیتی به رفتار او نداد و با شوق ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.