پارت شصت و سوم :



هیچ صدایی ازش نیومد که ترسیده به نیاز زل زدم و شونه بالا انداختم که چشم غره‌ای بهم رفت و گفت: به خاطر همین چیزها می‌گفتم نیاد دیگه؛ آخه تو یه روز و این همه سوتی؟ 

خواست از کنارم رد بشه که محکم بازوش رو توی دستم گرفتم و توی بغلم پر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.