پارت چهل و ششم :



مثل مسخ شده‌ها از جام بلند شدم و حیرون فقط دنبالش رفتم که در ماشینی رو باز کرد و من و رضا رو داخل فرستاد.

اصلا نمی‌دونستم این مرد کیه و کجا دارم میرم؛ فقط همه‌ی حواسم به رضا بود که لحظه‌ای گریه‌اش بند نمی‌اومد و مدام اشک می‌ریخت.< ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.