پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۱۰۴۶ روز پیش

با دیدن نیما و به اجبار برای احترام به منصبش از جا برخاست و آهسته سلام کرد. نیما جلوتر آمد و پرسید:

- حالت بده؟ کاری ازم برمیاد؟

ستاره نگاهش را پایین انداخته و لب زد:

- بله، لطفا اجازه‌ی مرخصی بدین تا برم خونه.

با شنیدن لحن خش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید