پارت چهل و چهارم :



هنگ کرده فقط نگاهش کردم که بی‌حرف اضافه‌ای به سمت خیریه راه افتاد.

اهمیتی ندادم و جلوی در خیریه هم خواستم بی‌توجه پیدا شم که گفت: زری!

سرم رو عقب برگردوندم و چپ چپ نگاهش کردم که سریع اضافه کرد: خانم؛ من باید یه چند تا سوال ا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.