پارت سی و چهارم

زمان ارسال : ۱۰۴۹ روز پیش

کامبیز لحظاتی متفکرانه نگاهش کرد و نامفهوم لب کج کرد؛ سر دو راهی رسیده بودند و مسیرشان از هم جدا می‌شد. هر دو ایستادند و کامبیز تای ابروی پهنش را بالا انداخت و مردد گفت:

- خب... تنها حدسی که آدم می‌تونه بزنه و به فکرش می‌رسه اینه که شاید از تنه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید