پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۱۰۵۷ روز پیش

هوا هر لحظه سردتر می‌شد، کف پاهای ستاره ذق ذق می‌کرد و دست‌ها و اجزای صورتش از سرما سرخ و بی‌حس شده بودند. هرچقدر بیشتر قدم برمی‌داشت، احساس تشنگی و گرسنگی‌اش بیشتر می‌شد. هنوز از جاده‌ی فرعی بیرون نرفته بودند و دخترک با ناامیدی روی زمین نشست و گریه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید