پارت بیست و یکم

زمان ارسال : ۱۰۶۳ روز پیش

نیما پشت در نیمه‌باز اتاق ایستاده بود و صدای گریه‌ی دخترک وجدانش را می‌خراشید. دستش چند بار تا نزدیک در رفت و باز پس کشید. صدای بم و زمخت حامد را شنید:

- ستاره جان... عزیزم بگو چی شد؟ واقعا فقط به خاطر اضطراب غش کردی؟ 

با اندک فاصله‌ای صد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید