پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۰۶۸ روز پیش

نزدیک غروب بود و باد سرد و سوزناکی ابرهای کبود بارانی را با خود می‌آورد. نیهان کلید را توی قفل چرخاند و وارد خانه شد. با صدای بلند گفت:

- سلام طوبی‌جون... کجایی؟

صدای طوبی از اتاقش بلند شد:

- سلام عزیزم تو اتاقم.

سمت اتاق رفت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید