سنسار (سَنسار) به قلم آمنه آبدار
پارت بیست و چهارم :
- نه خاله، عشق چی؟ واسه اینا نیست. شاید آب و هوای اینجا بهم نساخته.
این را گفتم ولی کسی بهتر از خودم نمی دانست این آب و هوا چقدر به من ساخته است چه آرامشی دارم. انگار هزارمین بار است به اینجا می آیم و شهری نیست که در آن غریبم.
این اتفاق ها گمان نمی کنم ربطی به اینجا داشته باشپارتگذاری رمان به اتمام رسیده و برای چاپ ارسال شده. به همین علت دیگر امکان مطالعه رمان را ندارید.
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۴۹۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
Zahra
60نویسنده ی عزیز،خسته نباشی،رمانتون عالیه،ولی پارت هارو طولانی تر کنید،ممنون
۴ سال پیشayda
50باهاله
۴ سال پیشzahra
۱۳ ساله 34نویسنده ی عزیز اگه ترسناکه بگید نخونم من چند تا رمان معمایی خوندم ولی اسمش رو نمیشه گذاشت معمایی ولی بار اولمه دارم تخیلی می خونم اگه ترسناک بود یه ندا بدید نخونم ممنون میشم
۴ سال پیشzahra
۱۳ ساله 23دیگه کم کم دارم میترسم💀😨
۴ سال پیشکوثر
۱۴ ساله 60سلام نویسنده ی عزیز واقعا رمان جذاب و هبحان انگیز و جالبیع فقط پارت هاتون خیلی کوتاهه لطفااا طولانی ترش کنید یا اینکه تند تند پارت بزارید ممنونم ازتون ❤
۴ سال پیشM
۱۳ ساله 121محشره ولی انگار معتاد شدم به این رمان تروخدا بیشتر پارت بزارید و زود تر
۴ سال پیش!!!!فضولیا
40ممنون رمان خوبیه (لطفا پارت های بیشتر بزارید یا حداقل همین پارت هاتونو یکم طولانی تر کنید )🌼🌼
۴ سال پیشAida
100اینجا معلوم دختر واقعی اینا نیست و دارن اینو ازش قائم میکنن اینکه میدونن یه آدم عادی نیست یا اینکه به فرزند خوندگی گرفتنش
۴ سال پیشRAHAII
80وای از هیجان و کنجکاوی دارم میمیرممممم😱
۴ سال پیشSahar
۱۵ ساله 40نویسنده عزیز رمانت عالیه ومنم دارم از کنجکاوی میمیرم لطفا پارت هارو یکم طولانی کنید ممنون🌹🌹🌹
۴ سال پیشMilad
61فوق العاده بود خیلی کنجکاو شدم ممنون از نویسنده💐
۴ سال پیش
آیسل
۱۹ ساله 52راستشو بخوایین دارم کم کم میترسم ولی از طرفی هم کنجکاوم و نمیخوام بی خیال رمان بشم حتی اگه ترسناک باشه