پارت چهارده

زمان ارسال : ۱۰۷۰ روز پیش

***

نیکزاد با ابروهایی در هم، لب‌هایی لرزان و چشم‌های سرخ از اتاق بیرون رفت. با رفتنش نیما کنار پنجره ایستاد، نفس‌هایش تند و عصبی بود. رگ‌های گردن و شقیقه‌اش از فرط خشم برجسته و سرخ شده بودند. سیگار را از جیب کتش بیرون آورد و با فندک طلایی روشن ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید