پارت هشتاد و دوم

زمان ارسال : ۱۰۹۲ روز پیش

متفکر و منگ از خونه خارج شدم و همون‌طور که خیره به معراج و میثم نگاه می‌کردم به سمتشون قدم برداشتم.

همگی دور آتیش نشسته بودن و بی‌حرف و پر از نگرانی چای‌شون رو می‌خوردند.

منم آروم‌ و بی سر و صدا کنارشون رفتم و گوشه‌ای جا گرفتم.

نوشت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید