ویانا نیوز به قلم آمنه آبدار
پارت بیست :
مردی که داشت تند تند توی آژانس می اومد و می رفت، داد زد: حیدر، خانومو برسون!
لبخندی زدم و انگشت اشاره ام رو بالا آوردم و خم کردم و تو همون حالت نگه داشتم.
- من می خوام...
دستی به سبیلش کشید و گفت:
- خانم آدرسو به خودش بده. ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
رکسانا(:
40پیشه یکی از اسطوره برام توضیح بده پایانش تلخه؟ مثل رمان رکسانا آخر یکیشون میمیره؟ اگه این جوریه نخوانم میشه یکی راهنمایی کنه