طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتاد و نهم
زمان ارسال : ۱۲۳۶ روز پیش
مردی میانسال با موهای کوتاه و جوگندمی، یک دست لباس سبزرنگ باغبانی به تن داشت و دستکشهای خاکستریاش کمی گِلی شده بود. با اینکه آفتاب داغ نبود اما چشمهایش را ریز کرده بود و چینخوردگیهای گوشهی چشمش عمیقتر شده بود؛ با ظرافت و دقت، شاخههای خشکیدهی درختان و بوتههای ش
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
asal
60خدایی کجای دنیا از این داداشا داره بریم واسه یه هفته اجاره کنیم 🙄🤣
۳ سال پیشسارا
۲۰ ساله 44هیی خدا اگه الان همه یه دونه از داداشا داشتن دیگه ما بهشت رو می خوایم چیکار؟ رمان خوبیه ها ولی این داداشا رو انقدر خوب جلوه ندین اولا همچنین داداشایی وجود نداره دوما زخم رو نمک ما می پاشین🥺🥺😭😭
۳ سال پیشطرفدارمهراب خسته صدا
31کی گفته وجود نداره من خودم یه داداش دارم تک تک که حتا نوید م بهتره
۳ سال پیش...
110شخصیت نوید بهترین شخصیت تو کل رماناییه که خوندم نوید وکیوان تکن
۳ سال پیشآرام
100وای منم همچین برادری میخوام مثل نوید و کیوان 😞
۳ سال پیشسوری
130👌😐همه یکی یدونه برادر مث نوید میداشتیم غمی نداشتیم 🌷😐🌷
۳ سال پیش
نرگس
20نویدو میخوام😐💔