پارت دویست و سی و یکم :

یاس و پژمردگی تنها واژگانی بودند که می‌شد همتا را توصیف کرد، مایوس چون مرده‌ای که دیگر امیدی به حیاتش نبود و پژمرده چون گلی که آب ریختن به پایش، به نوشدارویی بعد از مرگ سهراب می‌مانست.
نشسته روی صندلی، با دستبندی که حصاری انداخته دور دستانش، قدری باعث درد گرفتن استخوان مچش شده بود، نگاهش به کاشی‌های کرمی رنگ زیر پایش بود و گوشش، پر شده از صدای محمد که سعی داشت با کلماتش او را از آن

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۶ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا z

    0

    اخ بگردم برا همتا که روزاش اینقدر پر دردن🥺🙏💯❤️

    ۱ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.