پارت دویست و بیست و نهم :

دستانش را روی میز در هم قفل کرد و خیره‌ی همتا با آن چشمان سرخ و پف کرده و تار موهایی که نامرتب روی پیشانیش سقوط کرده بودند، شد و با صدایی رسا و بم گفت:
-خانم فرهمند، درسته؟
همتا سری کوتاه تکان داد که سعید، نگاهی کوتاه انداخته به پرونده، ادامه داد:
-به خاطر قتل اینجاین.
برگه‌ای را از میان برگه‌های پرونده بیرون کشید و گفت:
-قتل فردی به اسم خشایار موحد.
نام خشایار که به

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • طاهره

    0

    به نظرم همه چی زیر سر بهزاده بادر کنین بهمنی خودشه

    دیروز
  • معصومه علیایی | نویسنده رمان

    مشکل بهمن با خشایار رو چند پارت دیگه میگم

    دیروز
  • فاطیما

    1

    اصلادوست ندارم تموم بشه چندین ماه من با این رمان زندگی کردم باعث اشک وذوقم شد واقعا خیلی رمان زیباییه پیشنهادمیدم حتما بخونید و اینکه میگن خیلی داره کش پیدا میکنه امامن میگم این همه توصیف باعث میشه عمیق ترحس رمان رو درک کنیم من به شخصه عاشق این رمانم تا ابد بنظرم نویسنده گلمون لایق حمایت های بیشتریه

    ۲ روز پیش
  • معصومه علیایی | نویسنده رمان

    شما چرا انقدر خوبی آخه؟ میدونی چقدر باعث ذوقم میشی؟خیلییییییی ازت ممنونم🥺🥺🥺🥺

    دیروز
  • فاطیما

    2

    عالیییییی بود و اینکه واقعا ناراحتم از اینکه کمتر از یک ماه دیگه قراره تموم بشه و یه سوال داشتم اینکه میشه آخرش اگه پایان خوش بود بیشتر در مورد خوشبختی همتا بگید چون این همه غم و غضه رو باهاش همراه بودیم دیگه نوبت خوشیشه واقعا دوست دارم ازدواج خودشو و محمد رو ببینم همچنین بچه دار شدنشون رو🥰😍مرسی🥹

    ۲ روز پیش
  • معصومه علیایی | نویسنده رمان

    ممنون عزیزم، بلاخره هر شروعی یه پایانی داره، نگران پایانش نباش اصلا خودم به شخصه پایانشو دوست دارم امیدوارم شمام دوستش داشته باشین

    دیروز
  • زهرا z

    1

    دوس دارم زود از این سختیها گذر کنن با محمد به خوشبختی برسن خسته نباشی معصومه جونم😘❤️🙏💯

    ۲ روز پیش
  • معصومه علیایی | نویسنده رمان

    خیلی زود تموم میشه🥰

    ۲ روز پیش
  • محرابی

    1

    زیبا ودلنشین. الهی بگردم همتا چه عذابی میکشه. همین که باتیر مرده راه نجاتیه براش امیدوارم زود خلاص بشه وبامحمد برن پی زندگیشون

    ۲ روز پیش
  • معصومه علیایی | نویسنده رمان

    همین که ثابت شه کار اون نبوده حله فقط مونده اون مدارکی که به پلیس تحویل نداده بود🥲

    ۲ روز پیش
  • راز

    1

    بیچاره ها چ گیری کردن

    ۲ روز پیش
  • معصومه علیایی | نویسنده رمان

    بگردم‌ براشون🥲

    ۲ روز پیش
  • زینب

    3

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • معصومه علیایی | نویسنده رمان

    جز اون کار کی میتونه باشه؟🤔 یادتم باشه بهمن بهش گفت الان فقط قدم آخر مونده

    ۲ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.