آفند درد به قلم معصومه علیایی
پارت دویست و بیست و هشتم :
فصل آخر:گرداب
گرداب بود، موقعیتی که در آن گیر افتاده بود تفاوتی با گرداب نداشت، گردابی که میچرخید و میچرخید و میچرخید، تا در نهایت بخت برگشتهای را تا عمق خود پایین میکشید و نتیجهاش میشد گرفتن جانش و سپس پس زدن کالبد بی روحش، چون همتایی که مشخص نبود نجات پیدا میکند یا پس زده میشود!
***
پشت میزش نشسته و نگاهش را به مانیتور پیش رویش دوخته بود. دستش به دور موس بود و نگا

لطفا صبر کنید...
فاطیما
0واقعا یه خسته نباشید میگم به نویسنده عزیزم مرسی تا اینجا بسیار عالی بود عاشق قلمتم من🥰😍