پارت صد و سوم :

نگاهم کرد:شتابی چپی بوده! توده ای! دشمن داشته قبلا" .می گن دشمناش زدن پسره رو کشتن!
دلم هری ریخت پایین:بابا؟راست می گی؟
پدر لیوان را توی سینی گذاشت:آره! ولی دهنت قرص باشه! چون محمد نامزدت بود،گفتم...به کسی بروز نده! دیگه هم نپرس! فقط گفتم راستش رو بدونی.
تنم لرز داشت.حزب توده چه بود؟توده ایها چه شکلی بودند؟شکل بابای محمدرضا سبیل پر و بلند داشتند یعنی؟کاش یکی بود سوالهایم را جواب م

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شیوا

    0

    فعلا که توحید پیداش نیس و لیما داره غر میزنه

    ۶ ساعت پیش
  • شیوا

    0

    تی تاب مزه خاک میداد وای چقدر خندیدم😂😂😂 لیما چه با مزس

    ۶ ساعت پیش
  • فاطی

    1

    دوست دارم به پارک بروم و سوار ترن شوم تا باد بر مغزم بخورد و فکرهایم را باخود ببرد و خالی و تهی شوم

    ۷ ساعت پیش
  • فاطی

    1

    نمیدانم باخودم چند چندم.در دنیای دیگری گمشده ام ودر افکار خود غوطه ورم..واژه های مغزم باهم مسابقه گذاشتند.توحید.محمدرضا.تارخ.امتحان.حزب توده.به هرکدام فکر میکنم دیگری جلو میزند همه چیز پیچیده اس..هیچ *** حالم را درک نمیکند.

    ۷ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.