زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت نود و یکم :
فصل شانزدهم
آن شب سردم بود.رختخوابم سرد بود.او نبود و من از تاریکی می ترسیدم.دراز کشیدم روی ملافه ی سفید.به سقف نگاه کردم که لوستر کم نوری از آن آویزان بود.سه روز دیگر مانده بود تا پرواز به ایران.نمی خواستم بلیتم را جلو بیندازم و زودتر برگردم،می خواستم باز هم منتظرش بمانم تا برگردد.می دانستم که برمی گردد.یک روز از ته تمام جاده هایی که رفته بود.از آغاز تمام خانه ها و پنجره ها توی تفلیس ب
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
یه کم صبر کنی بهش میرسبم
۱ هفته پیشفاطی
0وقتی عاشق باشی خودبه خود شاعر میشوی.از تمام حرف ها.کوچه ها شعر میسازی و در آن غرق میشوی.پس کی می آیی و تمام میکنی؛ من لبخندم را در همان خاطرات گذاشته ام.مگر میشود بدون تو خندید اشکهایم خشک شده،من در کنار پنجره روزهای بدون تو را میشمارم دوست دارم پیله شوم تا وقتی برگردی پروانه باشم به دور تو بچرخم
۳ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
ممنونم فاطی جان چ زیبا
۳ هفته پیشزهرا
0کدوم یکی از شماها هستید تارخ، توحید و ممدرضا امیدوارم یه توجیه برای کارتون و رفتنتون داشته باشید و الا خیلی بیشعوری دخترو تو کشور غریب ول کردی رفتی... 😡
۳ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
نمی دونم والا! خود منم موندم ؛)))
۳ هفته پیشاکرم بانو
0میتونم از اینکه گفت تمام شعرهایم رابه او مدیون بودم اینطوربرداشت کنم که زن توحید شده؟
۳ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
عزیزممم صبر داشته باش...بهش میرسیم
۳ هفته پیشMrzh
0بنظر منم توحیده چشمهای روشن
۳ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
آخه توحید که مشکی بود مرضیه جان ؛)))
۳ هفته پیشترنم
0ولی من قبلنا فک میکردم تارخه چون الان ک رفته و گم و گور شده مربوط به گذشتشه
۳ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
یه کم صبر کنید معلوم میشه قشنگا
۳ هفته پیشترنم
0اونجا ک گفت شعر ها به احتمال زیاد توحیده
۳ هفته پیش
لطفا صبر کنید...
باران
1شعرهاکه میگه به توحیدمیخوره،، ولی روشنی چشمش به تارخ میخوره،، آخه کدومشون هستن نکنه هیچ کدوم ازاون 3تانباشه