پارت هشتاد و هشتم :

با لج از پله ها بالا دویدم:هر چی! من نمی خوام ازدواج کنم.
مادر دوید و از بازویم نیشگون گرفت:.وایستا اینا برن.من می دونم و تو!
بازویم درد گرفت و مالیدمش.اما از رو نرفتم.توی اتاقم خزیدم و خواستم در را ببندم که باز در به موکت گیر کرد و بسته نشد.این موکتهای زیاده آمده همیشه تنهایی و خلوت مرا به هم می ریختند.
روی تخت نشستم و گریه ام گرفت.از لای درز باز پنجره باد سرد می آمد تو.لرزم گرفت.چر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    0

    بیچاره لیما رو میخان فدای کارخرابیای آرنگ بکنن... ما که راضی نیستیم نه لیما وقت شوهرشه نه پسر شتابی شیربرنج شوهر میشه

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    منم راضی نیستم به خدا

    ۴ هفته پیش
  • اکرم بانو

    0

    کوفت بخوری ارنگ،بخاطرتو دارن این بچه رو شوهر میدن... لیما زیر بار نری جون توحید...

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    واقعااااا

    ۴ هفته پیش
  • اکرم بانو

    0

    هیچ کدوم،بگه خودمو میکشم،زن محمدرضانشه

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    اهمیت نمی دن که اکرم جون...

    ۴ هفته پیش
  • فاطی

    0

    این زمونه شوهر نیست قدیم اینقدر شوهر بوده که منو باز بوده میتونستی انتخاب کنی🤣🤣

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    قدیم آپشن زیاد بود اما دهه ۸۰ به بعد افتضااح شد..

    ۴ هفته پیش
  • شیوا عاشق توحید

    0

    هیچ *** نمی تونه برا لیما کاری کنه؟ یکی نجاتش بده خووووب مهشاد جون همه چی که به هم ریخت دوباره ! من از محمدرضا خوشم نمیاد مگه مجبورند واااااا

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    بیچاره مند هیش کی دوسش ندارم!

    ۴ هفته پیش
  • شیوا

    0

    فرار که نه اما بره خونه تینا قایم شه تا اینا ولش کنن وای محمدرضا چندشههه چ بده یه چندشی که نمیخوایش به زور بشه شوهرت محمد لیما رو بگیره من خودمو می کشم

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    همینش مونده بره خونه توحید ! مردم از خنده! از دست شماها

    ۴ هفته پیش
  • ترنم

    1

    واقعا که این آرنگ هم تو این وضعیت دنبال غذاست لیما رو هم بخاطر این شوهر میدن اینم ریلکس🙄

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    شکموئه ؛)))

    ۴ هفته پیش
  • ترنم

    1

    هعی لیما میگه تارخ کی خوب میشه میاد سراغم از کجا معلوم شاید بهت هیچ حسی نداشته باشه

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    همون دیگههه ممکنه نداشته باشه...

    ۴ هفته پیش
  • ترنم

    1

    وااای وااای هیجان انگیز شد من نمیخوام محمد رضا رو قبول کنههههه🤧

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    بذار ببینیم چی میشه عزیزم

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.