زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت هشتاد و نهم :
جلوی آینه ایستادم.ابروهایم کلفت و سیاه بود.تیغ ژیلت ارنگ را برداشتم.تیزی اش را روی پوستم حس کردم.می ترسیدم صورتم را ببرم.گذاشتمش روی ابروهایم و کشیدم تا ته.موهای ابرویم ریخت روی صورتم.پخش شد.پوستم سوخت.یک طرف ابرویم رفته بود.کچل شده بود.آن یکی را هم تیغ زدم.اشکم راه افتاد و از چانه چکه کرد پایین.بغضم تلخ شده بود ته گلو.
نصفه ی ابروهایم را زدم.پوستم می سوخت و قرمز شده بود.شدم مثل روح.صور
مطالعهی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
عاطی جون این گیجی ربط به سوالها و تعلیقی که تو داستانه داره.
۳ هفته پیشزهرا
0چقدر دلم سوخت برات لیماجان 😢😢😢 پس بگو پسر زیر چراغ برق محمد بود، پسره ی چش سفید
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
اره طفلی...ولی معلوم نیست کی بوده ها هنوز...
۳ هفته پیششیوا
0منظورم خف...ه ت می کنم بود
۳ هفته پیششیوا
0نههه لیما لیماا جونم دختر ناز و حساس دخترمون حساسه اذیتش کردن 😓😓😓😓 گل بانو خ...فه آدمی کنم
۳ هفته پیششیوا عاشق توحید
0وای وااای لیما چی کار کردی چرا تیغ زدی من هنوز می ترسم چاقو دست بگیرم تو چرا با تیغ افتادی به جون خودت ای خدا این دختر چقده اذیت شد کل بانو عجب مادری هستی تو! هرکس ک وضعش خوب باشه و با تربیت باشه شوهر میشه چراااا چراااا نهههه! لیمااااا
۳ هفته پیشفاطی
0حرفهای زور و اتفاقات اجباری دیگر زندگی برایم جذاب نیست..سکوت همیشه علامت رضایت نیست یه وقتی فریادیست که در گلو خفه شده
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
چه خوب گفتی فاطی جان
۳ هفته پیشاکرم بانو
0دستی دستی داره زنش میشه،چرا هیچ تصویری از ظاهر محمد تو ذهنم نیست؟
۳ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
تصویر محمد قفله! ؛))) توحید و تارخو برام توصیف کن کیف کنم
۳ هفته پیشترنم
0یعنی با ی دختر دیگ محمد در ارتباطه..خیلی نچسبه ازش خوشم نمیاد
۳ هفته پیشترنم
0واااای لیما..ببین با خودش چیکار کرد..مادرش باید همه چی رو بهم می ریخت وقتی لیما رو درمانده دید
۳ هفته پیش
لطفا صبر کنید...
عاطی
0من که گیج شدم ولی حال و هوای کل داستان و زندگی کردم و دوستش دارم 😊