زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت هشتاد و هشتم :
با لج از پله ها بالا دویدم:هر چی! من نمی خوام ازدواج کنم.
مادر دوید و از بازویم نیشگون گرفت:.وایستا اینا برن.من می دونم و تو!
بازویم درد گرفت و مالیدمش.اما از رو نرفتم.توی اتاقم خزیدم و خواستم در را ببندم که باز در به موکت گیر کرد و بسته نشد.این موکتهای زیاده آمده همیشه تنهایی و خلوت مرا به هم می ریختند.
روی تخت نشستم و گریه ام گرفت.از لای درز باز پنجره باد سرد می آمد تو.لرزم گرفت.چر
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
منم راضی نیستم به خدا
۴ هفته پیشاکرم بانو
0کوفت بخوری ارنگ،بخاطرتو دارن این بچه رو شوهر میدن... لیما زیر بار نری جون توحید...
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
واقعااااا
۴ هفته پیشاکرم بانو
0هیچ کدوم،بگه خودمو میکشم،زن محمدرضانشه
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
اهمیت نمی دن که اکرم جون...
۴ هفته پیشفاطی
0این زمونه شوهر نیست قدیم اینقدر شوهر بوده که منو باز بوده میتونستی انتخاب کنی🤣🤣
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
قدیم آپشن زیاد بود اما دهه ۸۰ به بعد افتضااح شد..
۴ هفته پیششیوا عاشق توحید
0هیچ *** نمی تونه برا لیما کاری کنه؟ یکی نجاتش بده خووووب مهشاد جون همه چی که به هم ریخت دوباره ! من از محمدرضا خوشم نمیاد مگه مجبورند واااااا
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
بیچاره مند هیش کی دوسش ندارم!
۴ هفته پیششیوا
0فرار که نه اما بره خونه تینا قایم شه تا اینا ولش کنن وای محمدرضا چندشههه چ بده یه چندشی که نمیخوایش به زور بشه شوهرت محمد لیما رو بگیره من خودمو می کشم
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
همینش مونده بره خونه توحید ! مردم از خنده! از دست شماها
۴ هفته پیشترنم
1واقعا که این آرنگ هم تو این وضعیت دنبال غذاست لیما رو هم بخاطر این شوهر میدن اینم ریلکس🙄
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
شکموئه ؛)))
۴ هفته پیشترنم
1هعی لیما میگه تارخ کی خوب میشه میاد سراغم از کجا معلوم شاید بهت هیچ حسی نداشته باشه
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
همون دیگههه ممکنه نداشته باشه...
۴ هفته پیشترنم
1وااای وااای هیجان انگیز شد من نمیخوام محمد رضا رو قبول کنههههه🤧
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
بذار ببینیم چی میشه عزیزم
۴ هفته پیش
لطفا صبر کنید...
زهرا
0بیچاره لیما رو میخان فدای کارخرابیای آرنگ بکنن... ما که راضی نیستیم نه لیما وقت شوهرشه نه پسر شتابی شیربرنج شوهر میشه