زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت هشتاد و هفتم :
از این رسم هیچ خوشم نمی آمد.که چه؟چرا باید چایی می بردم برای خواستگار؟رسم بی مزه و بی موردی بود.همانطور قلبم می زد. فنجانها را پر کردم و چند بار چای را ریختم توی سینی نقره مادر و با دستمال پاکش کردم.هل کرده بودم.ناگهان یاد تئاتری افتادم که با توحید و تینا رفته بودیم و توحید گفته بود: عاشقتم!
از جا پریدم.سینی را که روی دست گرفتم،مچ دستم می لرزید.نزدیک بود پایم به گلدان بزرگ مهمانخانه گیر
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
از توحید کاری بر نمیاد...کی اونو حدی می گیره اخه؟
۴ هفته پیشترنم
0ی دعوایی بین ممد و توحید صورت بگیره اینا از هم جداش کنن کلا همچی قاطی میشه اونا هم میرن پی کارشون😂
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
چون ممدا بگیرن و توحیدا بگیر نیستن در نتیجه ممد زودتر به لیما خواهد رسید! آخه توحید هنوز سربازیم نرفته...زن گرفتنش چیه این وسط.
۴ هفته پیشستاره
1آرنگ چی میگه این وسط خداوکیلی😂😂😉
۱ ماه پیشاکرم بانو
0همینوبگو😂😂😂اصلامعلوم نیس کدوم طرفیه
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
ارنگه...آرنگ حزب باااد
۴ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
حزب باده...
۴ هفته پیشفاطی
0وپسری که نتواند خودش حرف بزند تا آخرروی حرف پدر ومادرش می ماند و زندگی را به کام همه تلخ میکند
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
محمد خودشم خواسته
۴ هفته پیشفاطی
0نمیدانم دوست دارم هنوز در خانه مادر بودم و دنبال عشق و عاشقی چه زود تموم شد
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
خیلییی
۴ هفته پیشستاره
0چرادیگه آرنگ وتیناهستن😉😂،توحیدعاشق لیماست،لیماعاشق تارخ،محمدرضاعاشق لیما شلم شواربایی برای خودش
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
همه دنبال همین تو این داستان...۵ تا پسر دخترن! یکی از یکی سرتقتر!
۴ هفته پیششیوا
0وا چرا همه چی برعکس شد مگه نمی خواستن بگن نه چی شد پس خدا ب داد برسه توحیدددد بیا وسط بچهههه لیما رو بردن زور زوری
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
اره دیگه زندگی اینطوری نیست که!
۴ هفته پیششیوا
0اره همه چی یه طرفه ست دو طرفه نیس هیچی تو داستان مخصوصا عشقا
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
دقیقاااا
۴ هفته پیشاکرم بانو
0بسوزه پدرعاشقی،خصوصااگه یک طرفه باشه،داغش تاعمرداری رو دلت میمونه
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
دقیقا...خاطراتش تلخه...حتی مرورش.
۴ هفته پیشزهرا
0مرغ عشق😁 چی میگی خانم شتابی مرغ عشق کجا بود شاید پسر خودت مرغ عشق باشه اما لیما نه
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
به زور می خوان لیما رو از بلبل به مرغ عشق تبدیل کنند!
۴ هفته پیشترنم
0وااای نههههه محمدرضا نباشه شوهرش مگه اینا نه نمیگفتن چی شد پس😭😭😭😭
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
فعلا که محمدرضاس! البته که این داستان پر از گره س! حدس بزنید اما زیاد روش مطمئن نباشید...
۴ هفته پیشترنم
0منم خوشم نمیاد کسی با مادرشوهرش تو ی خونه باشه هرچقدر هم با هم خوب باشن بنظرم ی روزی دعوا میشه
۱ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
دقیقااا
۴ هفته پیششیوا
0وا همه وی برعکس شد ک مگه نمی خواستن بگن نه چیزشد پس,؟
۱ ماه پیش
لطفا صبر کنید...
ترنم
0ای جان از اینور لیما یاد عاشقتمه توحید افتاد از اینور توحید عصبیه شاید بخاطر خواستگاری بیا وسط ی جوری کنسل کن آقا توحید😞😞😞