زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت شصت و هفتم :
به دستش نگاه کردم که یک پره نارنگی برداشت و به دهان گذاشت و جوید.به جایی روی دیوار پشت سر من خیره شده بود و اما من خوش خیال فکر کردم به من نگاه می کند.خودم را جمع و جور کردم و سرم را پایین انداختم.
توحید با سینی چای جلویم سبز شد:شما که چایی نمی خوری؟می خوری؟
خیلی دلم چای می خواست اما دلم می خواست توحید را بچزانم که گفتم:نخیر!نمی خورم و زل زدم توی چشمهایش.
نگاهش را دزدید و یک بری خن
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
ممنونم خانم گل
۲ ماه پیشستاره
1باتوحید،یابانامزدتینا خخخ.تولدتولدتولدت مبارک🎂🎂
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم
۲ ماه پیششیوا
0مهشاد جونم پس پارت تیاتر کوووو؟ من امشب اومدم ببینم بالاخره تو اون تیاتره چه خبر می سه وی کار می کنند این دو تا دختر یچبا اون پسرااا پارت بزار تورو قراااان
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
پارت گذاشتم عزیزم
۲ ماه پیششیوا
0پارررت پااارت می خوام من! چی شد تیاتر؟؟؟ چی شد؟؟؟
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
گذاشتممم عزیزم گذاشتممم
۲ ماه پیششیوا
0یا با توحید میرن تیاتر یا با تارخ یا با آرنگگگگ
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
حالا معلوم میشه
۲ ماه پیشاکرم بانو
1واقعا حنانه حامله ست؟باز قراره تو تئاترچه اتیشی بسوزونن
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
اینا یه سرتقایین!!!
۲ ماه پیشاکرم بانو
1مهشادجون تولدت مبارک صدسال به این سال ها...بهترین هاروبرات ارزومندم💐💐💐🌹🌹🌹🌹
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
ممنونم اکرم جان لطف کردی عشقم
۲ ماه پیشترنم
1شاید اونایی ک زیر تیر برق پچ پچ میکنن و می خندن پسره ک توحید دختره به احتمال زیاد حنانه هس خیلی مشکوکه این دختر
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
خیلی خیلی مشکوکه!
۲ ماه پیشترنم
1حالا بازم ک برن تئاتر بازم ی دعوایی بین آرنگ و توحید میشه..
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
بعید نیست!!!
۲ ماه پیشترنم
1ای بابا تینا جان تازه با هم خوب شدن تو میخوای این دو تا با هم دعوا کنن
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
تینا م یه جورایی دعوا دوست داره
۲ ماه پیشزهرا
2اووف یادم به ساندویج کالباسای زمان مدرسه ام افتاد، چقد ساندویچ برا بوفه مدرسه درست کردم... اره تینا جون خودت که داداشت خیلی خاصه و با کسی دوست نمیشه
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
ساندویچ کالباس نوش جان...توحید خیلی خاصه خیلییی
۲ ماه پیشزهرا
1لیما تو چقد نترسی مگه همین چند وقت پیش نرفتی سینما و کتک کاری و دعوا شد حالا بازم برو، شکر خدا اینبار دیگه تینا نامزد داداشته اونوقت توحید میاد واسه تو غیرتی میشه
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
همینو بگو! باز پاشدن بدو بدو رفتن پدر!
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
ددر
۲ ماه پیشفاطی
1خدا آخر و عاقیبت این تئاتر و به خیر گردونه..سری که درد نمیکنه چرا دستمال میبندین آخه
۲ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
آخه دختر پسرامون ددرین فاطی جون! تو خونه بند نمیشن! خوشم میاد همه تونم نرسیدین...خخخخ
۲ ماه پیش
لطفا صبر کنید...
باران
0مهشادجان تولدت مبارک عزیزم،، انشالابه تمام ارزوهات برسی خانم گل❤️