پارت شصت و هفتم :

به دستش نگاه کردم که یک پره نارنگی برداشت و به دهان گذاشت و جوید.به جایی روی دیوار پشت سر من خیره شده بود و اما من خوش خیال فکر کردم به من نگاه می کند.خودم را جمع و جور کردم و سرم را پایین انداختم.
توحید با سینی چای جلویم سبز شد:شما که چایی نمی خوری؟می خوری؟
خیلی دلم چای می خواست اما دلم می خواست توحید را بچزانم که گفتم:نخیر!نمی خورم و زل زدم توی چشمهایش.
نگاهش را دزدید و یک بری خن

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۷۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • باران

    0

    مهشادجان تولدت مبارک عزیزم،، انشالابه تمام ارزوهات برسی خانم گل❤️

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    ممنونم خانم گل

    ۲ ماه پیش
  • ستاره

    1

    باتوحید،یابانامزدتینا خخخ.تولدتولدتولدت مبارک🎂🎂

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم

    ۲ ماه پیش
  • شیوا

    0

    مهشاد جونم پس پارت تیاتر کوووو؟ من امشب اومدم ببینم بالاخره تو اون تیاتره چه خبر می سه وی کار می کنند این دو تا دختر یچبا اون پسرااا پارت بزار تورو قراااان

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    پارت گذاشتم عزیزم

    ۲ ماه پیش
  • شیوا

    0

    پارررت پااارت می خوام من! چی شد تیاتر؟؟؟ چی شد؟؟؟

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    گذاشتممم عزیزم گذاشتممم

    ۲ ماه پیش
  • شیوا

    0

    یا با توحید میرن تیاتر یا با تارخ یا با آرنگگگگ

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    حالا معلوم میشه

    ۲ ماه پیش
  • اکرم بانو

    1

    واقعا حنانه حامله ست؟باز قراره تو تئاترچه اتیشی بسوزونن

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    اینا یه سرتقایین!!!

    ۲ ماه پیش
  • اکرم بانو

    1

    مهشادجون تولدت مبارک صدسال به این سال ها...بهترین هاروبرات ارزومندم💐💐💐🌹🌹🌹🌹

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    ممنونم اکرم جان لطف کردی عشقم

    ۲ ماه پیش
  • ترنم

    1

    شاید اونایی ک زیر تیر برق پچ پچ میکنن و می خندن پسره ک توحید دختره به احتمال زیاد حنانه هس خیلی مشکوکه این دختر

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    خیلی خیلی مشکوکه!

    ۲ ماه پیش
  • ترنم

    1

    حالا بازم ک برن تئاتر بازم ی دعوایی بین آرنگ و توحید میشه..

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    بعید نیست!!!

    ۲ ماه پیش
  • ترنم

    1

    ای بابا تینا جان تازه با هم خوب شدن تو میخوای این دو تا با هم دعوا کنن

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    تینا م یه جورایی دعوا دوست داره

    ۲ ماه پیش
  • زهرا

    2

    اووف یادم به ساندویج کالباسای زمان مدرسه ام افتاد، چقد ساندویچ برا بوفه مدرسه درست کردم... اره تینا جون خودت که داداشت خیلی خاصه و با کسی دوست نمیشه

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    ساندویچ کالباس نوش جان...توحید خیلی خاصه خیلییی

    ۲ ماه پیش
  • زهرا

    1

    لیما تو چقد نترسی مگه همین چند وقت پیش نرفتی سینما و کتک کاری و دعوا شد حالا بازم برو، شکر خدا اینبار دیگه تینا نامزد داداشته اونوقت توحید میاد واسه تو غیرتی میشه

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    همینو بگو! باز پاشدن بدو بدو رفتن پدر!

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    ددر

    ۲ ماه پیش
  • فاطی

    1

    خدا آخر و عاقیبت این تئاتر و به خیر گردونه..سری که درد نمیکنه چرا دستمال میبندین آخه

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    آخه دختر پسرامون ددرین فاطی جون! تو خونه بند نمیشن! خوشم میاد همه تونم نرسیدین...خخخخ

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.