پارت شصت و ششم :

تینا با ترس و لرز گفت: بابا داشت به توحید می گفت همه کاری می کنن از قاچاق اعضای بدن بگیر تا قاچاق دختر برای پاکستان و عربا!توحید به رفیقش پشت تلفن می گفت یه سایت مخفی دارن که تارخ دو تا از برنامه هاشو می نوشته.کاراشو اون می کرده.برای همین مجرمه.بقیه شو نمی دونم دیگه! باید یه روز از توحید بپرسیم.اون همه چیو می دونه.دنبال کاراش زیاد می ره با بابام.
این حرفها اصلا برایم قابل هضم نبود.نمی دان

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۷۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ستاره

    0

    بالاخره باخوبی خوشی کنارهم زندگی میکنن😅

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    امیدوارم اما هیچی معلوم نیست! صبر داشته باشیددد

    ۲ ماه پیش
  • ترنم

    0

    آره ایشالله این دو تا زوج عالی به پای هم پیر بشن😂

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    هنوز هیچی معلوم نیست

    ۲ ماه پیش
  • ترنم

    0

    واای طفلک تارخ چقد بهش زجر دادن چیا کشیده😞امیدوارم زود خوب شه و ماجرای های لیما و تارخ شروع شه😇

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    منم امیدوارم...

    ۲ ماه پیش
  • ترنم

    0

    تعجب می کنم از اینکه آرنگ زود زن گرفت خیلی عجله میکرده شیطون بالا خداروشکر میونشون کمی با توحید خوب شده و کاری به هم ندارن😁

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    آرنگ آتیشش تنده!!!

    ۲ ماه پیش
  • فاطی

    0

    دیدی وقتی پاکبانی خیابان را جارو میکند چند برگ پاییزی هنوز مانده خوشحال از اینکه روی آن می روی چه حس خوبی همان حس به زنده ماندن تارخ دارم.کاش همه چیز به عقب برمی گشت کاش لااقل خوب پیش برود.

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    کاش فاطی جان...

    ۲ ماه پیش
  • زهرا

    0

    تارخ بیچاره چه بلاهایی که بسرش نیوردن لیما هم چقدر دلش خوشه عروسی آرنگ و تینا بابا این دوتا هنوز خیلی کوچولو ن 19سال و 17سال چکار کردین با خودتون بعضی موقع آدم بخاطر یه آرزو یا یه آینده نامعلوم با خودش چکارا که نمیکنه، تارخ هم با وعده خارج رفتن چه عذابهایی کشید

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    و این است داستان سرمستی....

    ۲ ماه پیش
  • Mrzh

    0

    منم تو این پارت مثل لیما پر از حسهای متفاوت شدم امیدوارم داستان روی خوشش رو به تارخ نشون بده

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    منم امیدوارم....

    ۲ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    قربانت

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.