پارت هفتاد و ششم

زمان ارسال : ۱۲۴۸ روز پیش

کیوان مقابل آینه ایستاده و کراواتش را می‌بست که عسل در چارچوب درب اتاق ایستاد و لب زد:« من آماده‌ام داداش.»
کیوان پشت سرش را نگاهی انداخت و با دیدن عسل در آن لباس بلند و نباتی رنگ لبخند زد و گفت:« چه خوشگل شدی! خیلی بهت میاد، منم الان کارم تموم میشه.»
و باز سمت آینه چرخید و
1393
277,940 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آرام

    20

    وای اره. باحال میشه باهم ازدواج کنن

    ۳ سال پیش
  • فاطیما

    40

    کیوان عاشق مهدخت میشه واز اونجایی که نمیتونن ازدواج کنن راز مهدخت و بهزاد برملا میشه،وای خدا به داد برسه

    ۳ سال پیش
  • 90

    فکر کنم مهدخت و کیوان عاشق هم میشن بعد کیوان میفهمه قبلا زن باباش بوده بعد جدا شن، بعدا باهاش ازدواج کنه 🙄😕😕

    ۳ سال پیش
  • Sahar

    ۱۶ ساله 36

    چه خوب میشه اگه کیوان و پریدخت عاشق هم بشن😍😍😍😍

    ۳ سال پیش
  • ....

    70

    وای من تا فردا از فضولی دق میکنم😥😥😥 خیلی رمان خوب وباحالیه ❤❤❤❤

    ۳ سال پیش
  • فریبا

    ۲۶ ساله 50

    عالی بود بیچاره پرهام

    ۳ سال پیش
  • ثمین

    60

    مثل همیشه عالی

    ۳ سال پیش
  • دنیا

    ۱۳ ساله 110

    اخی پرهام گناه داشت دلم براش سوخت ..... کیوان حرف خوبی زد درباره ترگل و اونجایی که نسبم موچ نوید و مهدیس رو گرفت من کلی خندیدم 😂🤣🤣😂

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید