زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت پنجاه و چهارم :
فصل دوازدهم
" تو گر گناہِ من شوی،
توبه نمی کنم ز تو
جامِ لبت بنوشم و باز گناہ می کنم...!"
"مولانای جان"
روز اول مدرسه ها بود.اول مهر.دلشوره داشتم مثل هر سال.همیشه روز اول مهر برای کلاس بندی و اینکه توی کلاس دوستهای سال قبلم نیفتم،دلهره داشتم.اسم اول مهر که می آمد،معده درد می آمد سراغم.انگار یک گله مورچه می ریختند توی معده ام و از هر طرف می کشیدندش.
آن سال هم دبیرستا
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۹۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
قربونت عزیزم
۳ ماه پیشزهرا
0حال و هوای اول مهر و سختگیریای مدرسه حالمون بد کرد، په کتاب پنجره چی داشت که بخاطرش بری دفتر ، یادش بخیر چقد کتاب داشتم همش تو مدرسه دست به دست شدن و نمیدونم کجا رفتن😞
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
دهه هشتاد خیلی سختگیرتر بودن
۳ ماه پیشفاطی
0گون از نسیم پرسید به کجا چنین شتابان...روزهایی که اگر گیرهای الکی نبود شاید بهتر میگذشت..
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
واقعااا
۳ ماه پیشاکرم بانو
0یاخدا،مدرسه ست یاپادگان
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
مدرسه های دولتی و نمونه مردمی دهه هشتاد همین بود.
۳ ماه پیشترنم
0خاطره اولین روز مدرسه تو کلاس هفتم یادم اومد ولی من مثل لیما نبودم اول روزی برم دفتر😂
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
لیما سال اول دبیرستانه...
۳ ماه پیشترنم
0واای لیمای بیچاره اول روز ببین چی به سرش اومد حالا مگ چیکار کرده😕
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
مدرسه های دهه هفتاد همین بودن
۳ ماه پیش
لطفا صبر کنید...
باران
0وای خداچقدرقشنگ توصیف شده بودمدرسه،، باورمیکنین درحین خوندن صداهای توحیاط مدرسه هم درگوشم بود،، صدای هم همه بچهاصدای زنگ و...... ممنونم مهشادجان