پارت سوم :

با همان چشمک ریز، نفس حلما در سینه حبس‌‌‌‌شد. برای فرار از بحثی که سامان سعی در آغازش داشت با چشم به دسته گل اشاره کرد و ‌گفت:

«من عاشق رزهای نباتی‌ام. خیلی زیبان. یادم نمی‌آد از این موضوع به تو چیزی گفته باشم.چه طور فهمیدی؟»

سامان کمی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.