بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت شصت و هشتم
زمان ارسال : ۱۸۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
حواسش کاملا به شیدانه بود که دختری توی سینهاش آمد و باعث شد عقب بکشد:
-آرومتر خانم. حواستون کجاست؟
دخترک عمیق نگاهش کرد و مانند یک لیلا که سرگشتهی مجنون است، گفت:
-خیلی وقته نگاهتون میکنم. دیدم تنها نشستید. میشه با من برقصید؟
زوم شد! شاید هم گنگ. به تنها چیزی که فکر نمیکرد. همیشه فکرش پیش شیدانه بود و بس. بهتش با دیدن لوندی او ریخت:
-آزاده هستم.
شیط
نسترن
00خیلی قشنگه. ولی اگه رایگان بود قشنگ ترم میشد😊