بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۱۳۰ روز پیش
-پدر و مادر و برادرم.
سپس سمت خانوادهاش چرخید و با نشان دادن امیرطاها افزود:
-همسر استاد عزیزم هستن.
همگی اظهار خوشوقتی کردند و دستها در هم گره شد. رها مانتو و شال شیدانه را همراه تابلوی اهدایی، دست مستخدم داد تا در جایگاه خود قرار دهد. اما سبدگل را برخلاف گلهای دیگر به خود چسباند. سمت دیگر شیدانه ایستاد و بازوی او را مانند امیرطاها چسبید. انگار که معشوق
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.