بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۱۳۵ روز پیش
موبایلش را برداشت توی جیبش انداخت. سراغ تابلوی آماده و سنتور رفت تا توی ماشین جاساز کند. سر راهپلهها ایستاد و شهبد را به نام خواند. صدای گریهی شهیاد باعث شد مرتبهی دوم بلندتر صدایش بزند. شهبد بیرون آمد. قبل از اینکه چیزی بشنود، سوئیچ را از بالا برای امیرطاها انداخت:
-چه تیپ دخترکشی زدی نسناس. بو ادکلنت خوابوندمون زمین.
سرش را بالا گرفت و گفت:
-دستپ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.