مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۴۶ روز پیش
لیلی با صورتی گر گرفته از خشم، میان نفس زدنهایش نیمچه لبخندی حرصآلود زد و گفت: ساغرت... ساغر جونت... خیلیوقته مرده... خیلی وقت...
پوزخند لیلی و بیتفاوتیاش، خشم طاها را دوچندان کرد. گره دستهایش دور گلوی لیلی محکمتر شد و رنگ لیلی رو به کبودی میرفت.
- خفهشو... ببند دهنتو... اینو بدون سلین رو نمیبینی تا وقتی زبون وا کنی و بگی ساغر کجاست؟ اگه حالش خوب باشه که شانس آوردی و شای
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
سلام عزیزم. سال نوی شما هم مبارک. پارت جدید گذاشته شد. تاالان رو که بدقولی کردم، امیدوارم از این به بعد خوشقول باشم و دیگه منتظر پارت نمونید
۴ هفته پیشمریم گلی
00بیچاره افرا که نمی تونه ماهیت پلید لیلی رو به فرحان ثابت کنه ،بیچاره طه که اصلا نمیدونه ساغر واقعا زنده ست یا نه ،رمان به قدری مهیجه که آدم نمیدونه قسمت بعدی می تونه چطوری رقم بخوره ،ممنون نگار جون
۲ ماه پیش
مریم گلی
00سلام نگار جان ،سال نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک باشه انشاالله همچنان بی صبرانه منتظر ادامه رمان قشنگت هستم