پارت صد و هجده :

صبح اول وقت به دادگاه می‌رویم. گفته بودند ساعت هشت آنجا باشیم. بابا یوسف و آراد همراهم آمده بودند و در راهرو با آقای سلیمی مشغول صحبت بودند. آراد هم برای فروش سهام و دریافت پولش از شرکت سمیر اقدام کرده بود. نگران بودم نتواند مبالغی که به حساب شرکت واریز کرده را پس بگیرد، اما رسیدهای بانکی به دادش رسیده بود. وگرنه که این پول‌هایی که بدون دریافت رسید، به حساب شرکت ریخته بود را می‌توانست ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سیتا

    00

    و آخرش جدایی حالا یه جای مینو عروسی هست الان

    ۱۰ ماه پیش
  • اسرا

    00

    عالیه ممنون خانمی

    ۱۰ ماه پیش
  • Aa

    00

    👏👏👏👏👌🌸🌺

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.