پارت یکم

زمان ارسال : ۶۰ روز پیش

با صدای خانم‌جان خانم‌جان گفتن جلال سر برگرداندم.

از بالای تپه سبزه می‌دوید و مرا صدا می‌زد. کلاه حصیری‌ام را پایین‌تر آوردم که آفتاب چشمم را نزند. زیرلب گفتم: خدایا بخیر کن!

جلال می‌دوید و هر چه نزدیک‌تر می‌آمد، جوشش عرق را بیشتر روی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید