طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هفتاد
زمان ارسال : ۱۲۵۴ روز پیش
- تمام این سالها فقط منو فریبرز که دکترشم بود خبر داشتیم؛ کیوان همین آخریا فهمید. وقتی ماجرای تو واسش پیش اومد با من و فریبرز مشورت کرد.
رهام با یادآوری روزی که بهزاد با او و فریبرز مشورت کرده بود، اشک ریخت و بغضآلود توأم با لبخند تلخی گفت:« اون روز من با خنده و شوخی بهش گف
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
صبا
30اگه این اتفاق بیفته که خیلی رمان مسخره میشه. امیدوارم اینجوری نشه .
۳ سال پیشستایش
۲۵ ساله 40منم به نگار حس خوبی ندارم،ولی دلم برا مهدخت میشد به با اینرندگیش
۳ سال پیشآرام
80حس خوبی به این نگار ندارم نمی دونم چرا 😢
۳ سال پیشژلوفن
۱۶ ساله 60معلومه دیگه اگه میمرد که مرد مهران اعدام میشه تازه هیچکس هم نمیفهمه مائده چی کار کرده که باباش اینجوری شده 🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤨🤨🤨
۳ سال پیشثمین
70چیشد😐خب گودرز مرد ک مرد بهتر حالا این چرا اینجور شد اصن رهام از کجا شناختش حتما یچیز مهمتر شده...حالا من تا فردا میمیرم
۳ سال پیش.
40خب تقصیر برادر مهدخت،مهران بود که گودرز اون اتفاق براش افتاد که مرد.الان مهران گیره....و وقتیم که مهران این بلارو رو بخاطر اون مائده عوضی سر گودرز آورد مهدخت با رهام رفتن پی کاراش.
۳ سال پیش
دلارام
۱۵ ساله 12احتمالا خانواده گودرز برای اینکه مهران اعدام نشه میگن باید مهدخت با یکی ....ازدواج کنه یا شرط اینجوری 🤔😐 و اینجاس که خوشبختی مهدخت هزار برابر میشه😐🤣🤣🤣🤣🤣