پارت هشتاد و دوم

زمان ارسال : ۲۲۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

زهرا که اکنون ایستاده بود گفت:

_ دفعه‌ی قبل باید درس عبرتی شده باشه برات که دیگه دست کمش نگیری.

پلک روی هم گذاشت.

_ راضیش کن. من نمی‌دونم چه‌جوری. فقط می‌خوام قبل از اینکه از اینجا برم بره پیش پدر و مادرش و بگه که زبون باز کرده و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید