ساریژ به قلم اکرم رشیدی (آناهیل)
پارت پنجاه و هفتم :
سمیرا نتوانست جلوی کنجکاویاش را بگیرد.
_ زخم؟ یعنی واقعا تو برای هدفی به جز پول واسطهی به گند کشیدن زندگی خیلیا شدی؟ پرهام ما واسطهایم میفهمی؟ هرچقدرم که بگیم اونا خودشون میخوان و حقشونه ولی بازم ما توی رواج این کثافتکاری نقش داریم... من به پولش احتیاج داشتم و تو وسوسهم کردی اما تو چی؟ تو که چیزی کم نداری...
پرهام آستین پیراهنش را بالا زد و بریدگی روی دستش را بالا گر
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۷ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.