ساریژ به قلم اکرم رشیدی (آناهیل)
پارت پنجاه و پنجم :
با صدای یاشار به خودش آمد.
_ خاتون قلیونت رو چاق کردم بیا...
هدی به سمت او برگشت و در حالی که لبخند میزد، بلند شد و به طرفش رفت.
_ ای وای مرسی... چه بساطی شد امروز...
یاشار متعجب به او خیره شد.
_ چه عجب! بالاخره سگرمههات وا شد...
هدی روبرویش نشست و شیلنگ قلیانش را برداشت.
_ زر نزن عزیزم، من همیشه خوش اخلاقم...
_ آره ارواح جدت... همیشه...
هدی با چوب سر شیلنگ را روی
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت دیروز تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.